این دو سه روز حسابی تولد بازی داشتم...اول شنبه عصر بود که منو به یه بهونه ای کشوندن خونه ی نکیسا و سورپرایزم کردن و بعدش توی شرکت و پارت آخر هم فامیلیای دور که منو بردن رستوران ترمه...اما راستش حال دلم خوب نبود...خیلی زور زدم این 2روز که بخندم و برقصم و بغضمو قورت بدم...وسط جمع بودم و دلم میخواست فرار کنم برم یه گوشه تو تاریکی هزار سال بخوابم...توی جمع به بچه ها نگاه میکردم و اینکه جز نیوشا که,حماقت,شجاعت ...ادامه مطلب