خدانگهدار 98 جهنمی من!

ساخت وبلاگ

به رسم عادت هر سال باید چیزی بنویسم.خلاصه ای از 98...از تموم روزایی که بیشترش با گریه و افسردگی گذشت...98 بدترین سال تموم عمرم بود...چه شخصی و چه اجتماعی...از از دست رفتن مردم مهربون توی خیابونا و پرواز اوکراین و کرونای لعنتی تا رفتن تو...
میدونی امروز فکر میکردم که رفتن تو دقیقا جوری بود که من به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود...دقیقا 10 تیر همون روز که برای آخرین بار توی خونه ی ساکت و روشنت کنار رودخونه ی درکه وایساده بودیم رو به روی هم و باهام روبوسی کردی و من بغضمو خوردم...همون روز تمام من جا موند کنار تو که توی چمدونت با خودت بردیش و من جونم و همه چیزم رفت...
اما مهم ترین چیزی که فهمیدم اینه که هیچکسو نمیشه به زور عاشق کرد...تو هیجوقت نخواستی بمونی...مهم نیست چه احساسی داشتم...یه سال شده که رفتی و تقریبا روزی نیست که فکرت نیاد تو سرم...حتی از روی خشم...درسته الان به خاطر قرصام ارومم و بی خیال...اما دیگه عاشق نمیشم...به کسی حسی ندارم...یاد گرفتم مثل خودت باشم...بی عاطفه و منفعت طلب...یاد گرفتم به همه بگم اولش که من نمیمونم ...تعهدی نمیدم...دوس دارم آزاد باشم...که بعد اگه چیزی گفتن بگم خودت خواستی...درست مثل تو...
پارسال نسبت به 98 حس خوبی نداشتم و حسم درست بود...ادم جدیدی از من ساخته شد که حتی منم نمیشناسمش...اما عوضش غصه نمیخوره و افسرده نیست....هنوز تو ته دلشی اما میدونه که نمیتونی تو زندگیش باشی....عشق برااش تموم شده س...عشق براش فقط و فقط پسری بود که فروردین 97قد بلند و چهارشونه با موهای مشکی خوشگل  و چشم و ابروی شیطون و جذاب و بوی ادکلن وود اومد توی اتاق من و با لگد کوبید به میزم...عشق برای من تو بودی....مغرور و دور...کسی که غروبا کنارش روی کوسنای رنگی خیره به صدر مینشستم و باهاش حرف میزدم...بازیای جام جهانی رو کنارش دیدم و خندیدم...سرمو گذاشتم روی پات و خوابیدم....تموم شبا بیدار مینشستم و نیمرخ قشنگتو میدیدم...عشق تویی که با تموم بدی هات نمیدونم چرا هنوز دوستت دارم اما عیدو بهت تبریک نمیگم...دیگه باهات حرف نمیزنم و نمیخوام باشی...نمیدونم دیگه چی میشه .ازون دختر شادی که هنوز دنبال عشق بود چیزی نمونده...
من امروز و به لطف تو و 365 روز گذشته و دردایی که بهم دادی یه آدم بی عاطفه مغرور و جدیم که فقط فکر اینه از همه پله درست کنه و بره بالا...
درست مثل خودت...
شاید یه روزی برسم جایی که تو بودی...همون ماشین رو بخرم...همون خونه ی خوشگل رو بگیرم...و از دید تو دنیارو ببینم و شاید بتونم اون موقع بفهمت...اما الان چیزی ندارم بگم جز اینکه دل من خیلی شکست ازت امسال...بارها و بارها...
سال دیگه این موقع باز کجام نمیدونم اما کاش حالم خوب باشه....کاش حداقل زندگی خواب خوبی برام دیده باشه یکم...
کاش یه معجزه بشه...یعنی میشه؟

ادامه نوشت:سال نوی همگی مبارک با بهترین آرزوها

ادامه نوشت2:تو رفتی ازینجا دلم خونه بی تو/تو نیستی و دنیا زمستونه بی تو

خسته تر از خسته!...
ما را در سایت خسته تر از خسته! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khoftedarbaad بازدید : 74 تاريخ : جمعه 8 فروردين 1399 ساعت: 14:46