عقل!

ساخت وبلاگ

پارسال این موقع ها ب تازه رفته بود و من داشتم خودمو جر میدادم...امسال چی؟خنثی!
درگیر یه رابطه ی عجیب شدم،نمیشه بهش گفت عشق،از اولشم قرار نبود راهش بدم تو زندگیم ولی انقد پافشاری کرد و رفت و اومد که گفتم بذار یه فرصت بدم بهش.جدا از آدم حسابی بودنش احترام وحشتناکیه که بهم میذاره.همه کاری میکنه که من خوشحال شم و بودنش خوبه وسط این روزای خالی.
بهش گفتم من آدم موندن نیستم گفت تا هر وقتی که حالت با من خوبه بمون و بعد هر جا حس کردی خوشبخت تری برو!
بیشتر تمرکزمو گذاشتم روی کارم،باید پیشرفت کنم امسال.بسه هر چی پارسال به بطالت گوشه ی اون شرکت لعنتی کز کردم و گریه کردم.باید مطالعه کنم دانشمو ببرم بالا و یه پروژه مستقل بگیرم.باید قوی شم.
در مورد آدم جدید نمیدونم چی بگم.دروغ نگم دوستش دارم هر چند اصلا شبیه ایده آلای من نیست .انقدر دوستم داره و بهم احترام میذاره که خودم باور نمیکردم کسی توی دنیا باشه اینطوری.هر موقع که قراره برم خونش ازن میپرسه که غذا چی دوست داری برات درست کنم؟بهترین و گرونترین مشروبارو میخره.میز برام میچینه ازینور تا اونور.کاملا معلومه از اومدنم ذوق داره و به خاطرم وقت گذاشته زحمت کشیده.برعکس ب که هیچوقت براش اهمیت خاصی نداشت برای من کاری کنه.اگه چیزی بود بود اگه نبود هم که هیچی.
اینیکی اما همه کاری میکنه خوشحال شم،کافیه بگم چیزیو دوست دارم تا برای خوشحال کردنم بگیرتش.کافیه بگم مشکلی دارم که هر کاری کنه تا از بین ببرتش.شایدم چون خیالش از موندن من راحت نیست این خوش خدمتیارو میکنه ولی هر چی که هست قشنگه چون هیچکسی تا این سن منو دوست نداشته و کاری برام نکرده.این مدل محبت دیدن برام عجیبه.اینکه کسی منو به همه نشون بده.اینکه کسی منو ازون چیزی که هستم هزار برابر بهتر ببینه.که سعی نکنه محدودم کنه و اذیتم کنه.اینکه همه کاری میکنه که من حالم خوب باشه .اینا برام باحاله.
اما دیگه خبری از عشق و عاشقی و اون دوست داشتن خرکی و به آب و آتیش زدن نیست.من یه آدم آروم و منطقیم که سرم به کارمه و اونو دوست دارم و همین.یه دوست داشتن ساده که فعلا گذاشتم باشه شاید بیشتر برای خودخواهی خودم که بعد این همه ضربه نیاز داشتم به کسی تکیه کنم تا بهم محبت کنه و زخمامو ببنده.
میدونم که اومدن هیچکسی تو زندگی ما بی حکمت نیست.ولی حسم میگه امسال سرنوشت خیلی چیزا مشخص میشه.حتی سرنوشت این عاشقانه های گاه و بیگاه.سرنوشت دل من که دیگه عاشق نمیشه و سفت و محکم یه گوشه قایم شده و ترجیح میده دوسش داشته باشن تا دوست بداره.
بالاخره که چی؟تهش یه چیزی میشه .شاید الان دیگه وقتشه تموم اتفاقای خوبی که این سالا باید میفتاد و نیفتاد یه جا بیفته.اگر که خدابخواد!

ادامه نوشت:
بعد از آن دیوانگی ها ای دریغ
باورم ناید که عاقل گشته ام!

خسته تر از خسته!...
ما را در سایت خسته تر از خسته! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khoftedarbaad بازدید : 43 تاريخ : پنجشنبه 18 ارديبهشت 1399 ساعت: 9:40