چه کنم؟

ساخت وبلاگ

ساعت خوابم از بعد کرونا و قرنطینه ریخته بهم.بیشتر روزا خوابم و شبا تا نصفه شب بیدار.اون روزی آهنگ دلتنگ علیرضا عصار رو استوری کردم.5 دقیقه بعد دیدم گذاشتش توی کانالش.دوستم گفت شاید دلش تنگ شده شاید پشیمون شده .خندیدم.فقط خوشش اومده بود ازون آهنگ و همین!
نصفه شبی زده بود به سرم.میدونستم یحتمل به خاطر تغییرات هورمونیه.براش آهنگ "چ کنم" سینا سرلکو فرستادم.میدونستم تو بهترین حالت سین میکنه جواب نمیده.همین کارو کرد.
در اینکه من دیوونه ام شکی نیست.هزار و یک نفر آدم با موقعیتای خیلی بهتر ازون و آدم حسابی تر ازون دور وبر منن که حاضرن همه کاری کنن که من فقط جوابشونو بدم .بعد من چی؟تو فکر یه آدمی که از اولشم نبوده...که میدونم چقد بد بوده و نمیفهمم چرا هنوز گاهی دلم براش تنگ میشه.
از همه جا پاکش کردم این بار.به طور جدی.دوست دارم فکر کنم مرده.همونجا توی ترکیه مرده و قبری هم نداره اینجا.
بهتره بپذیرم که این احساسات اشتباه بود.درسته دیگه تکرار نمیشه دیگه دلم برای کسی نمی لرزه و با اسم کسی ذوق مرگ نمیشم.اما بهتر ازینه بذارم اون خورد و خاکشیرم کنه...مهم نیست که یه روزی جامون عوض میشه یا نه...مهم نیست بر میگرده یا نه...
مهم اینه بین ما انقدر همه چی خراب شده که چیزی برای ترمیم نیست...
مهم اینه من دختر 2سال پیش نیستم...احساساتم مرده...قلبم مرده و خودم فقط دارم میگذرونم...
دلم برای آرزوهام تنگ شده...مامان همش میگه چرا ازدواج نمیکنی...بهار دختر همین سنه.سنت میگذره دیگه جوون و خوشگل نیستی...
و من فکر میکنم با کی؟با چی؟من که دیگه کسیو انقدی دوست ندارم که بخوام تموم عمر تحملش کنم...
آرزوهام از خونه ی مشترک و دختر کوچولو داشتن و مهمونیای خانوادگی رسیده به خونه مجردی و ماشین...
که ته تهش من میمونم و مامان...
که همه قرار نیست ازدواج کنن...که دیگه عاشق نمیشیم...
کسایی شاید مثل همینی که االان هست تو زندگیم باشن،مهربون و بی آزار و برای گذران وقت...
و همین و همین...
میدونم این خلاف خواسته ها و آرزوهامه...همیشه دلم خونه میخواست...عشق میخواست...یه دختر کوچولو میخواست...خانواده میخواست...
ولی نشد...دیگه کسیو انقدی دوس ندارم که بخوام یه عمر باهاش باشم...دیگه انقدی عاشق کسی نیستم که بخوام ازش یه دختر یادگار داشته باشم و باهاش یه خونه ی مشترک داشته باشم.یه خونه با بالکن و پنجره های بزرگ.که تو بالکنش میز و صندلی بچینیم با ریسه های خوشگل.شبا بشینیم و موزیک گوش بدیم و مشروب بخوریم و سیگار بکشیم.
که سالن خونه ش رنگای ملایم و آرامش بخش داشته باشه...
که یکی باشه که نره.خیالت راحت باشه واسه خودت پشتته...با هم تلاش کنید باهم زندگی بسازید.تشویقت کنه...
نشد!
بعیده دیگه بشه.مگه دل آدم چند بار میتونه عاشق شه؟مگه چند بار میتونه بشکنه؟
اینو میدونم که دیگه فقط خودمو دارم.خودمو خودم...سعی میکنم پول جمع کنم کار کنم تلاش کنم...نمیدونم چقدر میتونم ولی حداقل میدونم واسه خودم دارم تلاش میکنم و شاید همین بسه...
سعی میکنم وقتی عکس بچه های دوستامو یا فیلمای عروسی و سالگرد ازدواجشونو میبینم از روی تحسر لبخند نزنم ...نپرسم چرا پس ما به عشقمون نرسیدیم...چرا  هیچوقت نشد اون لباس سفید ساده رو بخریم با گلاییی که رو سرمون میخواستیم بذاریم؟
که نپرسم یعنی هیچوقت قرار نیست اون حلقه که دوست داریمو بخریم؟هیچوقت نمیریم یه خونه با هم انتخاب کنیم؟
یعنی بقیه عمرمم تنهام؟
نمیدونم...دیگه هیچی نمیدونم و نهایتا میتونم به 4-5 ساعت آینده فکر کنم و نه بیشتر..
ولی کاش اینجوری نمیشد!

ادامه نوشت:هزار و یک نفری به جنگ با دل من،برای این همه تن چه کنم؟

خسته تر از خسته!...
ما را در سایت خسته تر از خسته! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khoftedarbaad بازدید : 34 تاريخ : پنجشنبه 18 ارديبهشت 1399 ساعت: 9:40