چی شد که این دنیا واسه من شد جهنم؟!

ساخت وبلاگ

روزای عجیبی داره میگذره.365 روز پیش همین روز من تورو برای آخرین بار دیدم تقریبا.به جز 10 تیر که همو دیدیم و از هم خداحافظی کردیم.
365 بار شب شد و روز شد و زندگی رسید به اینجا که هست...وحشت ،قرنطینه، بی خبری!
تو کجایی عزیز دلم؟دوباره استوریا و پستاتو میوت کردم...طاقت دیدنتو ندارم هنوز...توی استوریات مدام ناله میکنی و فکر میکنم چرا حالت بده؟
کی بهت نه گفته؟
هنوزم دلسنگ و مزخرفی!
هنوزم من برات بی اهمیت ترینم اما تورو دوس دارم...
میدونی حس میکنم بعد تو واقعا مردم...جدای شرایط مزخرفی که تو دنیا به خاطر کرونا و اینا هست هیچ آدمی تو این دنیا به من نمیخوره.آقای الف که گیر گرده تو سوئد و سفر ترکیه مون کنسل شد نه اون میتونه بیاد و نه من میتونم برم.سر چیزای خیلی ساده میبینم که نمیفهمه منو...
حس میکنم با  همه غریبم...
نمیدونم با این وضعیت عمری میمونه یا نه...حتی آرزویی هم ندارم که بکنم...
اما بدون با تموم بدیات هنوز دیوانه وار دوستت دارم و دلتنگتم و میدونم که قرار نیست هیچوقت این وضع تغییر کنه...
تو مثه یه خواب قشنگ بودی تو زندگی من...مثه یه روزای طلایی که به سرعت برق و باد گذشت...
قشنگ ترین غروبای بهار...عصرای تابستون و غروبای پاییز کنار تو بودم...
باورم نمیشه بهار امسال که بیاد ازون روزا 2 سال میگذره...
باورم نمیشه نیستی...دیگه باهم حرف نمیزنیم...دیگه نمیاد شبی که پیشت بخوابم و از ذوق نگات کنم تا صبح...صدای خروپفتو بشنوم...
دیگه خنده های قشنگتو نمیبینم...
دیگه نیستی باهات حرف بزنم...بقیه نمیفهمن منو...تو اما میفهمیدی...شایدم تظاهر میکردی که میفهمی...چرا هنوزم ازت مینویسم؟چرا قرصا دیگه اثر ندارن؟
چرا چپ میرم راست میام یاد تو میفتم؟چرا تو همه دنبال فیک توام؟
چرا انقدر دوستت دارم؟تویی که این همه بدی...؟که انقد راحت گذشتی ازم...هیچوقت هیچ حسی بهم نداشتی...که هیچی نبودم برات...
خستم ازین درد...آخرین بار بهت گفتم اگه میمردم ازین درد بهتر نبود؟سین کردی و جوابی ندادی...چون برات اهمیتی نداشت...
میدونی من حاضرم تموم عمرمو همین الان بدم و روز آخرشو کنار تو بمونم...یه صب تا شب با تو باشم و بعد چشامو ببندم و تموم شه...این قشنگ تر نیست؟
همه گفتن یادت میره...همه از بدیات گفتن...همه از نامردیات گفتن...ولی تو به چشم من هنوزم همونی...
هنوزم هرروز صبح که پامیشم اولین فکری که تو سرمه تویی...که یادم میاد هنوزم دوستت دارم ولی دارم به همه دروغ میگم که فراموشت کردم از ترس تیکه هاشون...
نشد تموم این یه سالی که نبودی هرجا میرم یادت نباشم...به این فکر نکنم کجایی...نگرانت نشم...نشد روزی هزار بار از خودم نپرسم که چرا منو نخواست؟چی میشد اگه یه فرصت بهم میداد؟کی بیشتر از من با اون بدی دوسش داره؟
و جوابی پیدا نکنم...
نشد هر شب فکر نکنم یعنی الان کی پیششه؟کی دست به تنش میزنه؟کیو میبوسه؟
خوش به حالش که من هیچوقت براش مهم نبودم...
نشد...
فکر نمیکردم در مورد تو اینطوری گیر بیفتم...اولش برام یه بازی هیجان انگیز بود...یه چیزی که گفتم 2-3 ماهه تموم میشه....
از 19 اردیبهشت 97 تا االان برام تموم نشده و بعیده که بشه...هیشکی تو نیست...
ترجیح میدم همینجوری تنها و دیوونه بمونم...به جای تو ورق ورق فلوکستین بخورم...اما کسی نباشه کنارم...
هیچوقت نخواهی فهمید میدونم...من نابود شدم به خاطر تو!دیگه نتونستم عاشق شم...نشد کسیو اندازه تو بخوام.بود و نبود همه به یه ورمه...
فقط تو بودی که همیشه حوصله تو داشتم...همیشه دلم میخواست ببینمت...همیشه دلم میخواست باشی...
تا کجا میشه ادامه داد؟
چی شد که اینجوری شد؟کاش هیچوقت شروع نمیکردم...کاش هیچوقت نمیومدم خونه ت...نمیدیدم پنجره تو...حس نمیکردم بوی تنتو...کاش انقد تو ذهنم بزرگت نمیکردم..هنوزم نتونستم چیزی که ازت ساختمو بکشم...هنورم نتونستم نخوامت...همه دکترای روانپزشک و روانشناس شهر از دست من عاصی شدن...
کاش هیچوقت نمیدیدمت...کاش...
واقعا مرگ ازین وضع بهتره که روزی هزار بار بمیری...
فقط اینو میدونم که تنها در صورتی میتونم دوستت نداشته باشم که توی این دنیا نباشم...حیف که هیچوقت نخواهی فهمید و مقصر هم نیستی...هیشکی مقصر نیست...دل احمق من نمیدونم چشه...
و هیچوقتم نمیفهمم!

ادامه نوشت:
مهم اینه بدون من الان حالت خب بهتره!

 

خسته تر از خسته!...
ما را در سایت خسته تر از خسته! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khoftedarbaad بازدید : 84 تاريخ : جمعه 8 فروردين 1399 ساعت: 14:46