خر بازی های من!

ساخت وبلاگ
هر بار که میبینمش میدونم که ممکنه بار آخر باشه...
خسته م از دستش...از کاراش...از حرفاش...
هر بار به خودم میگم اگه یه بار دیگه جوابتو بدم دیگه ستایش نیستم اما باز یه چیزی ته دلم اونو سمت من میکشه...
با این حال از اون همه احساسی که بهش داشتم چیزی جز یه کشش جزئی باقی نمونده...
دیشب وقتی تو اوج خنده و خوش گذرونی کنار هم نشسته بودیم داشتم فکر میکردم که تو همینی...فقط میشه باهات تو لحظه خوش بود.نه میشه به گذشته با تو فکر کرد و روی آینده با تو حساب کرد...فقط میشه تو لحظه با تو خوش بود و لذت برد و بعدم همه چیز بر گرده به حالت عادی...
یادمه چند وقت پیش یه شخصی بهم گفت که قراره کسی بیاد تو زندگیم که از همه ی این افراد خیلی بهتره...انقدر بهتر که آقای الف و سین و همه رو فراموش کنم و یه مرحله ی خوبی از زندگی رو تجربه کنم...
و حالا این روزا هر وقت آقای سینو نگاه میکنم به خودم میگم شاید این آخرین باری باشه که همو میبینیم...چون به محض اینکه موقعیت بهتری از تو پیدا کنم میرم و تورو وسط همه ی نا متعادلیای زندگیت و حسای عجیب غریبت تنها میذارم...
چون تحمل رفتارای مزخرفتو ندارم و نمیتونم نسبت به خیلی از مسائل که الان بابتشون حرص میخورم بی اهمیت باشم...
و هر بار که میبینمت میگم شاید این بار آخر باشه... و با همین فکر سعی میکنم تو همون لحظه ها،فقط تو همون لحظه ها ازت لذت ببرم...
نمیدونم شاید اینم یه مدلشه...
شاید یه روزی حرف اون شخص واقعا درست از آب در بیاد و یه آدم خیلی بهتر از راه برسه...
شاید بتونم واسه همیشه ازت دل بکنم و خلاص شم و مثه دیوونه ها هر جا که هستی ندوام دنبالت...
شاید آخرش یه روزی یه جایی باز همو دیدیم...
کسی چه میدونه...

ادامه نوشت:لعنت به هر چه دل ِ

+ تاریخ | شنبه ۱۳ خرداد ۱۳۹۶ساعت | 10:45 نویسنده | مـیـس ســیــن

خسته تر از خسته!...
ما را در سایت خسته تر از خسته! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khoftedarbaad بازدید : 61 تاريخ : شنبه 13 خرداد 1396 ساعت: 13:25