نگاه کنی برات چی مونده از شکست پلایی که یه شب پشته سرت شکست
ندونی از خودت کجا فرار کنی ندونی با دلت باید چیکار کنی
به این فک کنی چجوری برگردی بپرسی از خودت کجا گمم کردی
شاید یه روز سرد شاید یه نیمه شب دلت بخواد بشه برگردی به عقب
گفت چرا باز گذاشتی برگرده؟
چرا دوباره راهش دادی؟
کی بشه دوباره بذاره بره حالت جا بیاد...اصلا آخرش چی؟
گفتم که دوس ندارم فعلا به هیچی فکر کنم...
فعلا فقط ازینکه برگشته خوشحالم...خیلی زیاد...همین!
برچسب : نویسنده : khoftedarbaad بازدید : 41