کسی غیر از تو نمونده اگه حتی دیگه نیستی!

ساخت وبلاگ
نميدونم كه گفتن اين حرفا اصلا درست هست يا نه.حتي نميدونم حوصله ت ميشه اينارو بخوني يا نه
ميدونم كه اصلا و ابدا تاثيري روي تو و زندگيت و احساسات فعليت روي من نداره
اما اين حرفاي لعنتي داره منو خفه ميكنه.
يه بار به خاطر حرفايي كه به نفر قبلي زندگيم نزدم درد كشيدم اما درد نگفتن به تورو نميتونم بهش اضافه كنم
من ميدونم و ميدونم كه داستان من و تو واست از اول فان بود
درست مثل من
اما از يه جايي به بعد نميدونم چي شد كه براي من فان نبود.تو براي من همه ي اون حساي خوبي بودي كه هميشه دلم ميخواست با يكي داشته باشم و نداشتم.من ميدونستم كه تو دوس دخترتو داري و زندگيتو
توقعي هم ازت نداشتم.بودنت به تنهايي و مسيج هات به قدري به من انرژي ميداد و حالمو خوب ميكرد كه اون روزا رو ميتونم جزو بهترين روزاي عمرم بشمارم
كاري ندارم كه تو شيطنت ميكردي،در مورد داستان نيوشا كه مطمئنم بهت گفته،من ققط سعي داشتم بفهمم حقيقت چيه چون حرفايي كه اون راجع به تو ميزد دقيقا مغاير واقعيت بود و من نميخواست چهره ي قشنگي كه ازت تو ذهنم بود خراب بشه.ميدونم كارم اشتباه بود اما بالاخره بايد ميفهميدم كي اين وسط راست ميگفته
بدتر اينكه تو هم مثه نفر قبلي بي دليل رفتي،من موندم و باز هزار تا سوال با اين تفاوت كه اون ادم انقد از چشم من افتاده بود كه همون لحظه كه رفت تموم شد و تو هر شب حتي توي خواب جلو چشمم بودي
نه كسي رو تونستم تو زندگيم راه بدم بعد از تو
نه كسي حتي به چشمم اومد
هر چقدم كه اطرافيان سعي كردن با بد گويي از چشمم بندازنت بازم نشد كه نشد
بعد تو همه دنياي من مُرد.خودم و دلم مرديم
هيچي ديگه خوب نبود
هيچي قشنگ نبود
و هيچي حتي حال نميداد.
فك ميكردم رفتن تو فقط غمگينه اما تو با رفتنت انگار تموم حال خوب و زندگي رو با خودت بردي و من موندم و غصه اي كه نه ميتونستم به كسي بگم و نه روم ميشد كه حرفي بزنم چون خيلي جاها از سر دوس داشتنت كاراي احمقانه كردم كه به ضرر همه تموم شد اما دست خودم نبود.
با اين حال تا امروز سعي كردم قوي باشم و نبودنتو ناديده بگيرم
تموم خنده ها و مهموني بازي و ادا هامم فقط واسه اين بود كه به همه بگم رفتنت منو اذيت نكرد ولي دروغ بود
با اين حال تو انتخابتو كردي و منو نخواستي و من بايد اينو بپذيرم و قوي باشم
بايد وقتي كه منو ميبيني و عين غريبه ها از كنارم رد ميشي بپذيرم كه ندارمت و ديگه منو يادتم نمياد
اما اينو بدون كه من خيلي بيشتر از هر كسي تو دنيا دوستت دارم و هنوزم وقتي بهت فكر ميكنم هيچي جز خاطره هاي خوب و شيطنت و هيجان از تو يادم نمياد
اميدوارم كه بهترين زندگي رو كنار كسي كه واقعا بهت آرامش ميده تجربه كني و هر بار ميبينمت خوشبخت ترين باشي
شايد تنها چيزي كه منو سرپا نگه داشته از دور تماشا كردنت و گاهي باتو صحبت كردنه و بس...!
مخاطب تموم استورياي اينستامم از اول تا اخرش فقط تو بودي و هستي و ميموني،!
ببخشيد كه با مزخرفاتم وقتتو گرفتم اما اين حرفا چند ماهه كه مثل خوره به مغزم چسبيده بود و بايد ميگفتم حتي اگه بخوني و در نهايت بگي به جهنم...!
اما اين حرفا حرفايي بود كه ماه ها مثه يه غده تو گلوم مونده بود و بايد ميزدم حتي اگه بخوني و جوابمو ندي اما اينو بدون كه از همون يه ماه بعد ازينكه تو اومدي تو زندگيم تا همين امروز تو مهمترين آدم روي زمين براي من بودي و هستي و خواهي بود و هميشه دورادور دنبال شنيدن يه خبر ازتم تا حال خودم خوب شه و خيالم راحت شه خوبي...!خواستم اگه بعد ها يادت افتادم خيالم راحت شه كه حداقل تموم حرفامو زدم و با تو يكي حداقل خداحافظيامو كردم.بابت اينكه وقتتو گرفتم معذرت ميخوام

زِتو
كي كنار گيرم،كه تو در ميان
جــاني....

ادامه نوشت:
این حرفارو هزار بار نوشتم براش و پاک کردم...مهرناز گفت من جات بودم میفرستادم با اینکه ممکنه پشیمون بشی اما حداقل مثه یه عقده نمیمونه تو دلت که ایکاش میگفتی بلکه شاید یه اتفاق خوب میفتاد...
این حرفارو فرستادم و در جواب برام نوشت که مقصر همه چیز از اول تا آخر من بودم و اون به احترام روزای خوب زندگیمون به من چیزی نگفته و الانم باید بی دردسر بزنم به چاک و دیگه مزاحمش نشم...!
از جوابش ناراحت نشدم...از حرفایی که بهش زدم هم ناراحت نشدم چون باید خودمو خالی میکردم...!
از زندگی ناراحتم...از اینکه دیگه هیچ چیز جدیدی نداره و تو 22 سالگی واسم تموم شده و من دارم بیهوده ادامه میدم...نه به کارم ایمان دارم..نه به خودم و نه حتی به نفس کشیدنم...کاش همه چیز همین جا تموم میشد!

کاش احساس نیاز دیدنت
چون وجودم از وجودت دور بود...!

خسته تر از خسته!...
ما را در سایت خسته تر از خسته! دنبال می کنید

برچسب : نمونده,نیستی, نویسنده : khoftedarbaad بازدید : 64 تاريخ : پنجشنبه 30 شهريور 1396 ساعت: 22:16