خداحافظ روزای خوب خونه!

ساخت وبلاگ
یه هفته مونده و این چیز زیادی نیست...به پایان همه چیز هایی که گذشت...
این چند روز دلم برات خیلی تنگ شده بود...پیش خودم فک کردم ما که دشمن هم  نیستیم و منم کاریت نکردم ،هنوزم میتونیم دوتا دوست معمولی باشیم.گفتم دلم برات تنگ شده و بچین بریم بیرون با بچه ها...وقتی گفتی برام اهمیتی نداره اما جا خوردم...
نشستم و فکر کردم که چیکارت کردم...چه آسیبی بهت رسوندم جز خوبی...چقدر به خاطر تو من خودم ضربه خوردم و درد کشیدم و چقد جلو حرفایی که پشت سرت بود سکوت کردم،اما باورشون نکردم...
حالا اما میگم دیگه بسه...
قبول که من بهترین حال دنیارو داشتم باهات...که خیلی خوش بودیم و از همه آدمای عمرم که دیدمت بیشتر دوستت داشتم،من از تموم اون روزا و لحظه ها بهترین لذت هارو بردم...از تک تک ثانیه هاش...و باعشق همه رو گذروندم و حالا تموم شده...
و تموم شده!و تموم شده و تموم شده!
سخته اما واقعیته...
تو آدمی نیستی که لیاقت دلتنگی و محبت رو داشته باشی،تو آدمی هستی که دنبال دخترای هرزه و بی بند و بار مثه خودتن...من مثه بقیه نبودم و واسه همین شد که از یه جایی به بعد که دیدی نمیتونی منو عوض کنی دیگه منو نخواستی...
مهم نیست چی گذشت...
نبودنت خیلی اذیتم کرد...رفتنت همه چیمو ازم گرفت...اما دیگه بسه...
وقتشه تموم شه یه جا...
نمیخوام هفته دیگه که رفتم این غصه ها و کینه هارو با خودم ببرم محل کار جدید
نمیخوام فکرتو دیگه با خودم حمل کنم...نمیخوام خاطراتتو هیچ جوری یادم بیاد...
هر وقت میای تو ذهنم یکی میگه خب دیگه تموم شده رفته...
مهم نیست مقصر کی بوده...اینکه من مقصر شناخته شدم شاید واسه اینه که تو و نیوشا بتونید وجدان مزخرف خودتونو آروم کنید اما دیگه اهمیتی نداره...
ازون روزا و ازون حسا خیلی وقته میگذره...از شبی که گفتی دوستم داری و من از خوشحالی تا صبح خوابم نبرد....
از روزی که به خاطر یه دختر خراب هر جایی به من توپیدی و من از حقارت خوردن شدن و نخواسته شدن ساعت ها تو جاده سیگار کشیدم و موزیک گوش دادم و سکوت کردم و بعد از اون شب تا همین الان دیگه هیچوقت از ته دلم نخندیدم...
دوستت دارم اما تو شدی مثل یه غده ی سرطانی و من دیگه توان درد کشیدن ندارم عزیز دلم...
وقتشه از تو ذهن من و زندگیم پاک شی و بری...
وقتشه همه رو بذارم پشت سر و این 5 روز آخرو سر کنم و دنیارو بگیرم رو کولم و برم دنبال باقی مونده ی زندگیم...
وقتی که حتی درد کشیدن من برات اهمیتی نداره و انقد منو نشناختی که دری وریای پشت سرمو باور کردی غصه خوردن بیشتر از این برای تو ارزشی نداره...
شاید یه روزی بعد ها یاد من بیفتی و دلت تنگ شه...یه روز که از دخترای عجیب غریب دورت خسته شدی...
شاید یه روز باز دلت بخواد یکی واقعا دوستت داشته باشه بدون اینکه بخواد عوضت کنه و همین عوضی ای که الان هستی رو بخواد...
اما من دیگه اون روز نخواهم بود...
یه روزی همه اینا باید تموم میشد و من از طرف هر سه تامون شجاعت اینو داشتم برم و تمومش کنم...
نمیدونم زندگی داره کجا میبرتم...تنهایی گاهی اذیتم میکنه و نمیتونم منکرش بشم...نمیتونم منکر شم خصوصا تو این روزا که تغییرات به این بزرگی داره تو زندگیم رخ میده چقد به یه پشتیبان محکم نیاز دارم اما اینا دلیل نمیشه که هنوز منتظر برگشتن آدم پوچی مثل تو باشم...
نمیدونم...شاید این بار واقعا یه آدم بهتر...یه اتفاق جدید تر...با این تفاوت که من دیگه خیلی محتاط ترم و به این راحتیا گول نمیخورم...
و شایدم هیچکس اما با یه زندگی بهتر...دست و بال باز تر و من راضی تر ا زخودم...
کسی چمیدونه!

ادامه نوشت:
دوستت دارم و دلم حتی برای بد بودنات تنگ میشه...برای خندیدنات...برای فحش دادنای مسخره ت که کل شرکتو میبردی رو هوا...برای شیطونیات...برای مستیات...برای دوست داشتنت و ذوقی که هر بار از دیدن من میکردی و اون روزای خوب اما کوتاه...
اما باید یه جا تموم میشد و این غم انگیز ترین حالت غمگین شدن است!

ادامه نوشت2:
چه بارونی
چه رویایی 
کجا میری بی من
کجاهایی
دستامو یادت میره
دنیامو غم میگیره
تا الانشم دیره...
نذار گم شم،تو تنهایی!

خسته تر از خسته!...
ما را در سایت خسته تر از خسته! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khoftedarbaad بازدید : 28 تاريخ : چهارشنبه 29 آذر 1396 ساعت: 1:32