ای حال نا معلوم ، آروم باش...آروم!

ساخت وبلاگ
آدم میتونه همه دردی رو از همه کس تحمل کنه الا مامانش...
خسته م از بس که این روزا مدام توضیح دادم چرا ساکتم و حرف نمیزنم و یا چرا هعی دارم لاغر میشم...
کاش میشد رفت یه جایی که آدماش سایلنت بودن...
اینکه آدما باهات حرف نزنن و تو حرف نزنی به مراتب راحت تره تا اینکه مدام زخم زبون و طعنه بشنوی و خودتم مجبور باشی باهاشون هم کلام باشی...!
خیلی خسته و عصبیم و گاهی حتی خیلی غمگین...
حس میکنم تنهایی مثه یه مار بزرگ داره چمبره میزنه دور خودمو قلبم...
همین که یه آدم جدید میبینم که ممکنه بخواد بیاد تو زندگیم شروع میکنم نا خود آگاه جفتک انداختن و انقدر واکنش نشون میدم تا بره...
انگار دیگه نمیشه که هیچی مثه قبل شه،به قول نکیسا هر چی بزرگتر میشیم بیشتر نمیدونیم چی میخوایم و ندونسته هامون بیشتر و بیشتر میشه...!
یه روزی شاید فقط عشق میخواستم...همین که کسی دوستم داشت برام کافی بود!اما امروز هیچی و همه چی...نمیخوام تنها بمونم و نمیخوام کسی باشه...هر کسیو که میبینم حس میکنم ازش متنفرم...بی دلیل!حس میکنم محاله دیگه کسی بیاد که دلم براش بلرزه...که واسه دیدنش قبل از قرار کلی ذوق کنم و استرس بگیرم و از خوشی بمیرم!که وقتی اسمشو رو گوشیم میبینم نفسم بند بیاد...
محاله دیگه کسی بیاد که حالمو خوب کنه...
خودم موندم و خودم...خودم باید حال خودمو خوب کنم و خودم باید واسه خودم ذوق کنم...
دلم شکسته و فکر میکنم ایکاش میشد یه شب خوابید و همه چیز تموم شد...
اینکه من استعفا دادم و بدون پرسیدن دلیل خیلی راحت پذیرفته شد و یه نفر هم جای من استخدام شد تا سر ماه بعد از رفتنم بیاد و کار کنه...باعث تعجب خیلیا شد جز خودم!
چون عادت کردم به اینکه هر وقت خواستم از هر کجا برم،کسی جلومو نگیره...یه جوری که انگار از اول نبودم ...!
برای رییس،برای بچه ها و برای آقای سین...!
کاش میشد حداقل از زندگی هم استعفا داد یا یه ماه بی هیج دغدغه ای خوابید...چیزی شاید شبیه کما!
کاش میشد وقتی که دیدی نمیتونی با خودت کنار بیای خودتو یه جایی جا بذاری و بری....!
اگه پارسال این موقع ها قرار بود به سال بعدم فکر کنم هیچوقت فکر نمیکردم یه روزی قراره وسط این حجم از تنهایی و دلتنگی بشینم و خیره شم به آینده ای که شدیدا نا معلومه و آدمایی که فکر میکردم دوستمن یه روزی بشن بدترین دشمنام و قلبمو بشکنن...
این سال 96 لعنتی بدترین سال تموم عمرم بود و انگار هنوزم نمیخواد دست برداره...
هر لحظه یه داستان و یه درگیری داره...وقتایی که گریه م گیر میکنه و 3-4 ماه نمیتونم گریه کنم جوری بهم ضربه میزنه که مثه روانیا منفجر شم...
کاش تموم میشد این کابوس لعنتی توی بیداری...کاش!

ادامه نوشت:
با همه میخندی با همه دس میدی
دستتو میگیرم دستمو پس میدی
اما دوستت دارم...
پشت من بد میگی حرف مردم میشم 
دستشو میگیری عشق دوم میشم
اما دوستت دارم...!

خسته تر از خسته!...
ما را در سایت خسته تر از خسته! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khoftedarbaad بازدید : 62 تاريخ : چهارشنبه 29 آذر 1396 ساعت: 1:32