!!!

ساخت وبلاگ
پشت میزم بی حوصله نشسته بودم و به بارون خیره شده بودم و فاصله های دو هفته ای دیدنامونو بررسی میکردم...به خودم گفت خب دقیقا امروز دو هفته شده پس چرا خبری ازش نیست...گفتم شاید به خاطر بارون وفوتبال گیره میخواد تنهایی ببینه یا با دوستاش...هنوز اسباب های خونه ی جدیدشو نچیده و هزارتا فکر دیگه...
تو همین فکرا بودم که از اتاق رفتم بیرون و اومدم و دیدم مسیجشو...آدرس جدید و لوکشینو برام فرستاده بود .بشقاب دست ساز سفالی با نقش شازده کوچولو که یه هفته ای همه رو سرش اسیر کردمو توی بگ کادو پیچیدم و رفتم سمت خونه ی جدیدش که طبق معمول نوک کوه بود.بااین تفاوت که اینیکی بر عکس قبلی که شمال شرق بود ،شمال غربه و دیگه خبری از صدر و ترافیکش نبود و توی ترافیک همت و چمران ازین به بعد باید گیر کنم...
برخوردش مثه همیشه بود...شایدم بهتر...کلی از بشقاب ذوق کرد و گفت کاش میشد زدش به دیوار دلم نمیاد چیزی توش بخورم...
تعریف کرد ازم...که مشکی بهت میاد...عطر جدیدت چه خوبه....بیا با هم سریال ببینیم و فلان وفولان...
و مثل همیشه تو یه چشم بهم زدنی شب صبح شد....
خیلی فکرا هست این وسط که گاهی میاد تو سرم و میره...
که چرا لوکشین خونه شو حاضر آماده داشت تو گوشیش...مگه واسه کی فرستاده بود...
که نصفه شبی یهو بلند شد جواب واتزاپ کیو داد...شاید بچه های شرکت که سر نصب بودن...شایدم نه!
دوست مشترک میگفت که به این رفتارای عجیبش توجه نکن...دوستت داره و به مرور همه چی بهتر میشه...خود من وقتی فکر کردم دیدم نمیتونم فعلا بذارمش کنار و تصمیم گرفتم فعلا خودمو گول بزنم و خوش بینانه برم جلو.

نمیدونم چی میخواد بشه واقعا...شاید حرف یه نفر که این وبلاگو میخونه و گفت اون تورو برای زنگ تفریحش میخواد راست باشه...شاید حرفای دوست مشترک راست باشه...ولی من نمیخوام حرف کسیو قبول کنم و بذارم تو رابطه م دخالت کنن...میخوام با کله برم ته این دره که یا پر گله یا پر خار...

یه چیزی میشه دیگه!

ادامه نوشت:
تورا نگاه میکنم که دیدنی ترین تویی
و از تو حرف میزنم که گفتنی ترین تویی!

خسته تر از خسته!...
ما را در سایت خسته تر از خسته! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khoftedarbaad بازدید : 43 تاريخ : پنجشنبه 11 بهمن 1397 ساعت: 22:58