شب خوب!

ساخت وبلاگ
بارونی بود و هوا مثل همیشه دو نفره و ما مثل همیشه یه نفره...توی دنیای خودم غرق بودم و می چرخیدم که مسیج داد بیا ببینمت.همین .4 تا جمله ی همیشگی.سلام .امشب کجایی.بیا.همون ساعت!
گفتم تو که آدم نه گفتن به این نیستی...برو ببینمش بلکه حالت خوب شه...
مثل همیشه زودتر از سرکار رفتم و پریدم تو حموم و داشتم موهامو سشوآر میکشیدم که اسمش رو گوشیم ظاهر شد.شاخ دراوردم و گفتم عجیبه که ب بخواد به من زنگ بزنه.همیشه فقط تکست میده یا تهش ویس میده.گفتم شاید میخواد مثه اون دفعه کنسل کنه اما اینو نگفت .گفت اومدم سمت شما دنبال خونه و نزدیکم.میخوای خودم بیام دنبالت؟
اومد دنبالم و رفتیم شام خوردیم.گفت این اولین باره که توی ماشین من میشینی.تو دلم گفتم آره خب از بس که منو میبری اینور اونور...
با  تموم اینا رفتارش خوب شده بود.مهربون بود و گفت خوشحالم که حالت بهتره از 2 هفته پیش که دیدمت.داشتی افسردگی میگرفتی!
شب وقتی خواستیم بخوابیم نفهمیدم چی شد ولی دست منو گرفت واسه اولین بار توی این 8 ماه.
میدونم نمیشه رو رفتاراش حساب کرد
اینا معنی خاصی نمیده میدونم!
ما فقط دوتا دوستیم میدونم.
ولی همین که بعد این چند هفته ی عذاب آور یه شب خوب برام ساخت بسم بود حداقل.
آدم گاهی انقد از یه چیزی محدود میشه که به همون سهم کوچیک هم راضی میشه.
و من شاید راضیم به همین شبای کوتاه،خنده های تو و تماشا کردنت وقتی خوابی
و هر جوری حساب کتاب میکنم باز دل احمقم پیروز میشه...
کاش یه روزی بیاد که همیشه همینقدر خوب باشی و تموم نشی!

ادامه نوشت:
ز تو کی کنار گیرم 
که تو در میان جانی!

خسته تر از خسته!...
ما را در سایت خسته تر از خسته! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khoftedarbaad بازدید : 52 تاريخ : پنجشنبه 11 بهمن 1397 ساعت: 22:58