کاش!

ساخت وبلاگ
روزای آخر سال به کند ترین حالت ممکن داره میگذره...
دیشب برام توی تلگرام یه کانال فرستاد،مال خودش بود.توش آهنگاشو میذاره...گوش که کردم دیدم بیشتر همون آهنگاییه که وقتی من پیششم میذاره...بیشتر دلم تنگ شد و گرفت...حس کردم با هر بار پلی کردن هر آهنگ یه چاقو دارن میکنن تو قلبم...
ازینکه تا یه ماه دیگه نمیبینمش و میره آلانیا دلم داره از غصه میترکه...
ازینکه همه بلیط مسافرت دارن،برنامه دارن...جاییو دارن و پول دارن دلم داره میترکه...
من اما هیچی به هیچی...حتی انقدی ذوق ندارم برم با عیدیام یه کفش یا یه چیز کوچولو بخرم بر عکس هر سال...میگم میخوام چیکار این همه لباس دارم...دلم فقط سفر میخواد که اونقد پول ندارم...دلم میخواد یه هفته برم یه جا که هیچکسیو نشناسم...استراحت کنم و به هیچی فکر نکنم...ولی اینم مثه آرزو کردن ب برام جز محالاته...
امسال همش به استرس و دلتنگی گذشت...سالای پیش این موقع شاید امید داشتم که سال بعدی که بیاد همه چی درست میشه...
ولی الان چیزی ندارم واسه امید داشتن...مدیر عامل بالاخره سهمشو فروخت و رفت و رفتن اون از ایران میتونه باعث شه ب هم بره...میدونم اونقدی پول نداره که اینکارو کنه چون کل داراییش نهایتا بشه مبلغی که شاید ریالی بد نباشه ولی وقتی تبدیل به ارز شه پولی نمیشه ولی اگه شوهر خواهرش ازش حمایت کنه قطعا میره...
بین زمین و هوام...
اونم همینطور...
هیچوقت فکرشو نمیکردم همچین عشق سختی نصیبم شه...که این همه هعی مجبور شی صبر کنی و حرفاتو تو خودت بریزی...
طرفتم یه آدم مغرور تر و کم حرف تر ازخودت که به زور باید از زیر زبون اطرافیان بکشی چی تو سرشه و چه احساسی داره...
حوصله حرص و گریه و استرس ندارم...به خودم قبولوندم اگه واقعا منو بخوای هر اتفاقی این وسط بیفته باز میمونی و اگرم نه که میری...
من هنوزم مصرانه دوستت دارم و همه تلاشمو دارم برای نگه داشتنت میکنم...
تموم خواب شبام...بیداریام...حرفام...دنیام...همه ش خلاصه میشه توی وجود تو...
توی خنده های تو...
توی مهربونیای تو....
حتی برای وقتایی که یهو بد میشی ...
نمیدونم چته...حس میکنم درونت یه پسر بچه ی شکسته س...پر زخمی...تلخی...
نیاز به محبت داری...نیاز به عشق داری...
دلم میخواد زخماتو ببندم...دلم میخواد حالتو خوب کنم...ولی نمیذاری...فقط دور میشی...چون درونت پر ترسه...
کاش اون دوست مشترک میتونست بگه با من در ارتباطه ...میتونست از منم به تو یه چیزایی رو بگه...بگه که اگه نزدیک بیای پست نمیزنم...بگه از من نباید بترسی چون من تا تهش هستم...
پر از حرفای نگفته م با تو...
حرفایی که هر بار میگم دیدمش بهش میگم ولی باز میریزم تو خودم...
یه مشت فکر و خیال که ته همش ترس از دست دادنشه ....انقدی که شبا زود میخوابم تا کمتر مجبور شم فکر کنم...
نمیدونم چی میخواد بشه...
کاش دیگه امسال تکلیف همه چی روشن شه...
کاش با خودت به یه نتیجه ای برسی و تکلیف منم روشن کنی...
کاش بفهمی چقد دوستت دارم...کاش حرف بزنی!

ادامه نوشت:
هر چه تو دوری من صبورم...
قبل از تو من عاشق نبودم...!

خسته تر از خسته!...
ما را در سایت خسته تر از خسته! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khoftedarbaad بازدید : 48 تاريخ : يکشنبه 26 اسفند 1397 ساعت: 14:41