تورا نادیدن ماغم نباشد!

ساخت وبلاگ
هیچوقت فک نمیکردم یه روزی برسه که مثه یه زندانبان سرد و بی رحم جلوی خودم وایسم...
چند بار دستم رفت بهش مسیج بدم و حالشو بپرسم...ورای تموم داستان های بین ما ،ما با هم دوتا  دوست بودیم...
اما فکر کردم چرا؟وقتی اون بعد 3 هفته انقدی براش مهم نیست حالتو بپرسه...وقتی ارزشی برات قائل نیست...
وقتی میدونی که بری دنبالت نمیاد چرا داری کشش میدی...
میدونم دوسش داری میدونم برات با همه فرق داشت،خنده هاش،شیطنتاش...حتی نفس کشیدنش...
آرامشی که بهت میداد....
ولی تحمل کن و دهنتو ببند...
مگه سین نبود؟چقد از یه جایی به بعد خودت رفتی دنبالش...گفتی دوستت دارم و برگرد....میومد یه مدت میموند و دوباره میرفت...چون دیگه دلش نبود که بمونه...آخرشم انقد این قضیه کش پیدا کرد که کشیده شد به دعوا و فحش و فحش کاری...
بذار حداقل بین شما 2 تا همه چی با احترام و مثه دو تا دوست تموم شده باشه...
با اینکه نمیدونم چرا باید تموم شده باشه...
از گریه های اول صبح و آخر شب اگه بگذریم و تپش قلبای وحشتناکم که به زور قرص و دمنوش آرومشون میکنم،بقیه حالم قابل کنترله.....سعی میکنم از ذهنم بندازمش بیرون و به چیزای دیگه فکر کنم...به خونه...به ماشین...به اینکه مثلا اگه فلانقدر پول داشتم عید کجا میرفتم سفر و چیا میخریدم...
ولی چشم که باز میکنم میبینم تو ذهنم دارم باهاش حرف میزنم...مثه همیشه...مثه تموم اون شبایی که دم پنجره مینشستیم و براش میگفتم از همه جا...میخندید...از دنیای شلوغ پلوغ بامزه ی من خوشش میومد لابد...بهتر از دنیای خلوت منزوی خودش بود...بهش میگفتم از روابطا...آدما...اینکه کی چی فکر میکنه و چی میشه...
تعریف میکردم از دور همیا و چرتو پرتایی که میگفتیم و میخندید...با اون دندونای سفید قشنگش و چشای مستش یه جوری میخندید که دلم میرفت براش...
بهم میگفت تو دختر خیلی باهوش و قدرتمندی هستی....هر چی بخوایو میتونی به دست بیاری...کافیه دست از تنبلی برداری و تلاش کنی...زندگیتو ازین رو به اون رو میکنی...
یه وقتایی مثه احمقا سر چیزای الکی بحث میکردیم...دنبال هم میفتادیم...آخرشم انقد میخندیدم از دستش که از دل درد ازش خواهش میکردم بس کنه...
خیلی جاهام ناراحت بودم...از خودش...از زندگی...باهاش درد و دل میکردم...حرفایی رو میزدم که فقط به اون میشد زد نه به هیچکس دیگه  ای...نمیدونم شاید اصلا هیچوقت درست به حرفام گوش نمیداد...
شاید تو ذهنش میگفت این دختره چقد زر میزنه هر وقت میاد اینجا...
خیلی سخته پا رو دلت بذاری...کسی که همش ورد زبونته و تو فکرته و داری باهاش زندگی میکنی تو دنیای خودتو فراموش کنی...چون دنیای ما آدما دنیای احساسات نیست...دنیای منطقه...
شاید اگه من دختری بودم با موقعیت فلان و ماشین فلان انقد ساده از دستم نمیداد...حداقل فکر میکرد خب من که خونه و ماشینمو دارم اینم که وضعش بد نیست با هم میتونیم هندل کنیم اوضاع رو ...
ولی خیلی وقتا وقتی از منظر  اون به خودم نگاه کردم بهش حق دادم...
حق دادم چون پسری که از 16 سالگی پدر نداشته و رو پای خودش وایساده...با کلی سختی و حرف و منت و دهن سرویسی زندگی جمع کرده و تازه الان رسیده جایی که ماشین خوب سوار میشه،خونه تو محله های خوب داره و میتونه سفرای خارجی بره چرا باید بیاد تازه منو بپذیره و زیر پر و بال منم بگیره این وسط ...وقتی میتونه آپشنای خیلی خیلی بهتر داشته باشه...
یه پسر 34 ساله دنبال دلش نمیره...نمیگه فلانی هر چی بود بود مهم نیست...به موقعیتش فکر میکنه به زحمتاش به زندگیش...تهش اینه یکیو انتخاب میکنه که داراییشو دو برابر کنه نکنه مجبور شه همونیم که داره رو با یکی شیر کنه ...
بابت خیلی چیزا بهش حق میدم...و شبا وقتی که میخوام بخوابم براش از ته دلم آرزوی خوشبختی میکنم...
چون گولم نزد،دروغ بهم نگفت و اذیتم نکرد...پای قراری که روز اول گفتیم موند ...بعد کمرنگ شد و کمرنگ تر و مثه  همه ی قبلیا بدون هیچ خداحافظی رفت...
تلخیش اینه که آدم هیچوقت نمیدونه بار آخر کی عه...من آخرین بار تورو 24 بهمن دیدم...شب مسخره ی ولنتاین...خیلیم خوب بودیم و گفتیم و خندیدیم و تو رفتی که رفتی...
کسی چه میدونست...
میدونم این روزا میگذره باز حالم خوب میشه...گذروندنش خیلی سخته...دوس ندارم با کسی حرف بزنم....دوس ندارم جایی برم...از تموم قسمتای دنیا اتاق تاریک کوچولوی خودمو به همه جا ترجیح میدم...گاهی توش فیلم میبینم...گاهی کتاب میخونم...شبا آهنگ گوش میدم و سیگار میکشم و به یاد تو بغض میکنم و همچنان مثه یه زندانبان بی رحم نشستم بالای سر خودم که دیگه سمت تو نیاد...
نمیدونم چه جواب منطقی ای به قلبم میتونم بدم که آروم شم....فقط کاش آخرش یه جور دیگه ای تموم میشد...!

ادامه نوشت:به تو که راحتی بی من ،فقط میشه حسادت کرد...!

خسته تر از خسته!...
ما را در سایت خسته تر از خسته! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khoftedarbaad بازدید : 34 تاريخ : يکشنبه 26 اسفند 1397 ساعت: 14:41