عصبانی!

ساخت وبلاگ
گفت تو داری قصاص قبل از جنایت میکنی.شاید نرفته باشه .اون همیشه میره غیب میشه مگه بار اولشه؟
گفتم نه ولی بار اولشه که مسیج سین کرد و جواب نداد و ایمیلامم ریپلای نکرد...
این رابطه یه روزی یه جایی تموم میشد...چیزی غیر از این قرار نبود اتفاق بیفته...مشکل از من بود که زیادی امیدوار بودم به خدایی که اون بالاست...
ولی الان دیگه مطمئنم هیچوقت نه منو دیده نه شنیده...یه جوری که حتی اگه بمیرم و برم رو در رو تو چشش زل بزن میگه  عه؟مگه تو هم جزو بنده های من بودی؟
چقد باید برم و نشه؟چقد باید تنهایی با این سن کمم بار همه چیو تو این زندگی به دوش بکشم؟
همه میگن انتخابات اشتباهه بابا اون اولی که اشتباه نبود...دیگه پسر از اون اسگل تر و خونگی تر داشتیم؟
چقد پاش موندم...4سال تموم باهاش پیاده گز کردم خیابونارو...بی پولیاشو تحمل کردم...نشستم تو پارک رو به روش و باهم نسکافه و بیسکوییت خوردیم...با همه غما و استرساش ساختم...آخرش چی شد؟کار که پیدا کرد،سربازیشو که خرید،ماشین که خرید تازه یادش افتاد من 7 سال ازش کوچیکترم و نمیفهمم بعدم بدون هیچ خداحافظی غیب شد..
سین چی؟یه مشت دروغ خوشگل برام گفت...یه ماه دنبالم دویید بعد که به دستم آورد رفت سراغ دوستام و دورو بریام...گفتم خب اوکی اون عوضی بود من باید میفهمیدم...
اینیکی چی؟گفت باش بدون تعهد....منم رابطه ی متعهد نمیخواستم...هنوزم نمیخوام...ولی مساله اینه که نیست...از هفته ای 2 بار دیدن هم رسیدیم به 2 هفته یه بار الانم که کلا غیب شده...
نگو نمیشد بعد 10 ماه عاشق من بشه بمونه...میشد اگه خدا میخواست ولی خدا هیچوقت برای من نخواست...انگار منو آورد که ارزیابی کنه صبر یه نفر چقد میتونه باشه...
من مگه چند نفرم؟یه سال مثه اسب صبح تا شب کار کردم و جون کندنم در حدی که فقط مخارج ماهانه مو بتونم راه ببرم...الان شب عیده و همه دارن میرن سفر من اما هر چی حساب کتاب کردم واسه یه سفر داخلی هم دیدم پولی برام نمیمونه...به خانواده مم گفتم گفتن کاری از ما بر نمیاد...
پس کجا برم این همه خستگی در بره؟چقد تو اتاق تاریکم رو تختم بشینم و سیگار بکشم و سکوت کنم؟
دوستام که همه رفتن دنبال زندگیاشون و شوهراشون و عشقشون...
کجای راه من اشتباه بود که هیچوقت نشد؟
 بابا بقیه هم دنبال دلشون رفتن...خیلیا حتی وضعیتشون بدتر از من بود اما طرفشون بالاخره رام شد...
اگه همه حتی خودش میگن که من خوشگلم قدم بلنده فلان و فولانم پس چرا نمیمونن؟
چرا نمیشه؟
چقد دیگه باید برم و دلتنگی بکشم و گریه کنم...چقد دیگه خیابونا رو گز کنم پیاده با حسرت و از ماشینا و موتورا تیکه بخورم و آرزو کنم کاش یه ماشین فکستنی داشتم یا حداقل یه پدری که فکر آینده م بود و الان پشتم بود...

چقد دیگه برم و نترسم؟چقد داد بزنم و گریه کنم و تو نبینی خدا؟
به امید کی منو فرستادی رو این زمین لعنتی؟
وقتی حتی پدر مادرمم مسئولیت بچه شونو نمیپذیرن...نباید خودت مراقبم میبودی؟نباید حرفمو میشنیدی؟
وقتی هر چی سگ دو زدم به هیچی نرسیدم چرا تنها دلخوشیمم ازم گرفتی...
چرا باید حسرت یه مسافرت کوفتی بمونه رو دلم؟حسرت یه دریا....یه آرامش...
نمیدونم شاید تو هم خدای آدمای پولداری...خدای دخترایی که هیچوقت تو زندگیشون سختی نکشیدن و نگران موجودی حسابشون نبودن...بابای مهربون  داشتن که مراقبشون بود و بغلشون میکرد و به خاطر شرایط و موقعیتشون اکثر پسرا میپذیرفتنشون...
دخترایی که تموم فکرشون رفتن ازین آرایشگاه به اون آرایشگا و باشگاه و فلانه...نمیدونن کار کردن چه شکلیه به خاطر دو قرون حرف شنیدن ازین و اون چیه...
تو یه ماه سر کردن با چندرغاز یه جوری که هم به آرایشگات برسی هم بتونی لباس بخری هم خرج روزانه تو بدی و کم نیاری چه شکلیه...
من فقط یه چیزی ازت خواستم تو تموم این دنیا...
و تو مثه هر هزار بار ازم گرفتیش...
واقعا خستم از همه چی...از فشار همه چی...
از رفتن اون...از دلتنگیا...از گریه های کوفتی و  از تو که نمیشنوی منو....
کاش میشد خوابید و دیگه بیدار نشد!همین!

ادامه نوشت:
ما آزموده ایم در این شهر بخت خویش !

خسته تر از خسته!...
ما را در سایت خسته تر از خسته! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khoftedarbaad بازدید : 40 تاريخ : يکشنبه 26 اسفند 1397 ساعت: 14:41