آخرین مطالب
امکانات وب
ازم پرسید تو چته؟چرا حرف نمیزنی؟چرا نمیگی مشکلت چیه که یه مدته انقد تو خودتی؟
دوست داشتم بهش بگم مشکل من دقیقا خود ِ تویی لعنتی...
مشکل من این رفتن و اومدنای نصفه نیمه ته...مشکل من نبودنته...نداشتنته...
مشکل من اون وقتیه که نوشین بعد از اینکه گند زد به رابطه ی ما خودش رفت سراغ اونی که میخواست و بهش رسید و دیشب خیلی شیک دستشو گرفت آورد و من یه قدمی تو نشسته بودم و تو حسرت گرفتن دستت حتی واسه یه لحظه بودم...
مشکل من اینه که روزی هزار بار با خودم حرف میزنم که من و تو به درد هم نمیخوریم و من باید فراموشت کنم...اما تا میبینمت دلم برات میلرزه و باز کسی توی سرم میگه چی میشد ما با هم بودیم؟
اینارو نمیتونستم بهت بگم...
خودمو زدم به اون راه و شروع کردم آسمون ریسمون بافتن ...
با این حال نمیتونم پنهون کنم هنوز چقد دوستت دارم...
چقد وقتی میبینمت برای چند ساعت موقت حالم خوب میشه و در عین حال دلم تنگ تر...
هیچوقت فکر نمیکردم یه روزی تو بشی آرزوی من...
و هیچوقت فکر نمیکردم یه روزی هر چی آرزو کنم همش بر عکس از آب در بیاد....
دوست داشتم بهت بگم من هر چقدم مشکلات داشته باشم اگه تو کنارم باشی حالم خوبه...
دوست داشتم بدونی این دختر ساکت و بی اعصابی که میبینی بر خلاف ظاهر مجسمه ایش هرروز تو دلش پر از آشوبه و هر شب با آرزوی تو و یاد اون شب لعنتی 14 بهمن میخوابه و تموم آرزوش اینه یه شب...فقط یه شب دیگه اون شب تکرار بشه...
خیلی حرفا هست که دوست دارم یدونی و نمیتونم بهت بگم...چون آخرین باری که حرف دلمو بهت زدم تورو از دست دادم...
چون آخرین بار توی دور همی خونه ی نکیسا من مست و چت و از همه جا بی خبر بودم و دور از حال عادی گوشیمو برداشتم و بهت گفتم دوستت دارم و تو هیچوقت جواب اون اس ام اسو ندادی...
و بعدش غیب شدی...
کاش میشد بدونی دلتنگیای تو هرروز داره بیشتر منو میکشه و من برای اینکه حتی دیگرانم نباید از احساسم به تو باخبر باشن همه رو میریزم تو خودمو دهنمو میبندم ولبخند میزنم...
و کاش میشد بدونی بزرگترین آرزوی من فقط و فقط شنیدن یه حرف از سمت توعه...که فکر میکنم محاله!
دوست داشتم بهش بگم مشکل من دقیقا خود ِ تویی لعنتی...
مشکل من این رفتن و اومدنای نصفه نیمه ته...مشکل من نبودنته...نداشتنته...
مشکل من اون وقتیه که نوشین بعد از اینکه گند زد به رابطه ی ما خودش رفت سراغ اونی که میخواست و بهش رسید و دیشب خیلی شیک دستشو گرفت آورد و من یه قدمی تو نشسته بودم و تو حسرت گرفتن دستت حتی واسه یه لحظه بودم...
مشکل من اینه که روزی هزار بار با خودم حرف میزنم که من و تو به درد هم نمیخوریم و من باید فراموشت کنم...اما تا میبینمت دلم برات میلرزه و باز کسی توی سرم میگه چی میشد ما با هم بودیم؟
اینارو نمیتونستم بهت بگم...
خودمو زدم به اون راه و شروع کردم آسمون ریسمون بافتن ...
با این حال نمیتونم پنهون کنم هنوز چقد دوستت دارم...
چقد وقتی میبینمت برای چند ساعت موقت حالم خوب میشه و در عین حال دلم تنگ تر...
هیچوقت فکر نمیکردم یه روزی تو بشی آرزوی من...
و هیچوقت فکر نمیکردم یه روزی هر چی آرزو کنم همش بر عکس از آب در بیاد....
دوست داشتم بهت بگم من هر چقدم مشکلات داشته باشم اگه تو کنارم باشی حالم خوبه...
دوست داشتم بدونی این دختر ساکت و بی اعصابی که میبینی بر خلاف ظاهر مجسمه ایش هرروز تو دلش پر از آشوبه و هر شب با آرزوی تو و یاد اون شب لعنتی 14 بهمن میخوابه و تموم آرزوش اینه یه شب...فقط یه شب دیگه اون شب تکرار بشه...
خیلی حرفا هست که دوست دارم یدونی و نمیتونم بهت بگم...چون آخرین باری که حرف دلمو بهت زدم تورو از دست دادم...
چون آخرین بار توی دور همی خونه ی نکیسا من مست و چت و از همه جا بی خبر بودم و دور از حال عادی گوشیمو برداشتم و بهت گفتم دوستت دارم و تو هیچوقت جواب اون اس ام اسو ندادی...
و بعدش غیب شدی...
کاش میشد بدونی دلتنگیای تو هرروز داره بیشتر منو میکشه و من برای اینکه حتی دیگرانم نباید از احساسم به تو باخبر باشن همه رو میریزم تو خودمو دهنمو میبندم ولبخند میزنم...
و کاش میشد بدونی بزرگترین آرزوی من فقط و فقط شنیدن یه حرف از سمت توعه...که فکر میکنم محاله!
ادامه نوشت:
لعنت به هر کی غیر ِ من باب دل تو بود...
+ تاریخ | چهارشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۶ساعت | 10:16 نویسنده | مـیـس ســیــن
ما را در سایت خسته تر از خسته! دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : khoftedarbaad بازدید : 33