وقتی بدجوری دلت میگیره،وقتی گریه دیگه بی تاثیره!

ساخت وبلاگ
وقتی اونقدر توی سینه ت درد داری که نمیدونی به کی باید بگی و یا باید از کجا شروع کنی...چیکار باید بکنی؟
این روزا پاتوقم شده بالا پشت بوم...منی که همیشه اولین نفر روی صندلیای کافه ی خیابون میرزای شیرازی منتظر بچه ها بودم این روزا در حال پیچوندنشونم و تا ساعت کاری تموم میشه میدوام و میرم خونه...میشینم بالا پشت بوم و غروب و رفت و آمد آدمارو نگاه میکنم...
آهنگای خاطره انگیزمو گوش میدم و به دود سیگارم خیره میشم و حس میکنم که خیلی وقته تموم شدم!و تازه الان دارم این تموم شدنو حس میکنم...
جدا از مسائل عشقی،خیلی چیزا توی زندگی شخصی از بچگی تا الان منو آزار میداد و میده...اینکه هیچ پشت و پناهی به اسم پدر نداشته باشی...اینکه وقتی کم بیاری...بمیری یا حتی تو بدترین وضع باشی بدونی فقط خودت باید از پسش بر بیای...مشکلات مالی...دو دو تا چهار تا کردن برای حقوق ناچیزی که میگیری و مجبوری باهاش تا آخر ماه همه ی مخارجتو پوشش بدی و هعی باید از این و اون بزنی و وقتی دلت میخواد چیزی بخری به خودت بگی خفه شو!و تازه این وسط پس انداز هم بکنی...
وقتی به مامانت که نگران ایندته نمیتونی غصه هاتو بگی چون نگران تر میشه و هر بار فقط لبخند میزنی و میگی : من خووووبم...اوضاعم الان خیلی خوبه باور کن!
و در جواب زورگوییای بابات که همیشه تنها تصویرت ازش کسیه که هر شب منتظره بری خونه تا یه دعوای جدید راه بندازه ، مجبوری سکوت کنی...
دلت میگیره از این همه تنهایی وسختی...
وقتی دختری بودی که به عشق،زندگی مشترک و تلاش برای ساختن یه زندگی با عشق ایمان داشت و یه نفر اومد و گند زد تو همه ی باورات و رفت...
دلت میگیره و بازم چیزی نمیتونی بگی...
فقط هرروز از خودت و خدات میپرسی منی که این همه سختی کشیدم واقعا حقم نبود یه آدم درست درمون بیاد توو زندگیم که حداقل 4سال تلاش و زحمتایی که براش بکشم نتیجه ش این بشه که الان جای اینکه یه آدم دلمره ی آواره شم...سر زندگیم باشم و بتونم به یه نفر تکیه کنم؟
وقتی از خدا میپرسی اگه آقای الف بعد اون همه اذیت و آزاری که من شدم اما باز مردونه پای عشقم وایسادم و اون گذاشت و رفت،از زندگیم حذف شد!حقم نبود بعدش حداقل یه آدم درست درمون بیاد؟
حقم نبود که آقای سینو ببینم و بفهمم چقدر با ایده آلای من یکیه...3ماه باهاش بهترین لحظه ها و بهترین حسا رو زندگی کنم و بعد طوفان بیاد...آقای سین سرد شه و دل بکنه و هزار تا دختر دیگه از سر حسادت و واسه خراب کردن من بریزن وسط رابطه...
نه حقم نبود خدا جون!
اما نمیدونم چرا تو با من لجی...هر بار هر چیزی ازت میخوام دقیقا همونو ازم میگیری...
و بدتر اینکه حالا که ازت فراموش کردن آقای سین رو هم میخوام حتی اونو هم بهم نمیده...
فکرش حتی توی خواب هم تو مغزمه...
وقتایی که بعد کلی کلنجار با خودم میام فراموشش کنم میاد و یه مسیج میده آتیشم میزنه و میره...
حس میکنم خسته م...خیلی زیاد...
بعد این همه سال با دلم راه رفتن پاهام شدیدا تاول زده اما نمیتونم به تاولای پام بگم که مسیری که اومدیم همش اشتباه بوده...
دوس ندارم ادامه بدم...هیچ چیزیو...از درسم که چیزی ازش نمونده و 2-3 ماه دیگه تموم میشه...تا کارم و زیرابیایی که برام میرم و من مدام در حال اثبات خودمم...تا گشتن دنبال کسی که دلتو بلرزونه و کنارش آروم بگیری...
هیچ کدومو نمیخوام ادامه بدم...فقط دوست دارم یه شب بخوابم و صبحش همه چیز تموم شده باشه!
نمیدونم چرا گاهی زندگی انقدر سخت میشه...
فقط میدونم که خیلی خیلی خیلی از همه چیز خستم...از همه چیزایی که خواستم و به طرز مسخره ای بهش نرسیدم...

ادامه نوشت:
درد دارد که هر چه بنویسی
نتوانی که شرح غم بدهی
درد دارد به طفل احساست 
شب به شب قبل خواب سم بدهی

+ تاریخ | سه شنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۶ساعت | 9:8 نویسنده | مـیـس ســیــن |

خسته تر از خسته!...
ما را در سایت خسته تر از خسته! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khoftedarbaad بازدید : 42 تاريخ : شنبه 13 خرداد 1396 ساعت: 13:25