آرزو!

ساخت وبلاگ
سخت ترین کار دنیا تظاهر برای بی محلی به توعه...تظاهر برای اینکه تو دیگه برام مهم نیستی و اینکه مسیجاتو یکی در میون و سرد و خشک جواب بدم...
دیشب که بی خوابی به سرم زده بود تا اولین مسیجمون رفتم بالا و شروع کردم خوندن و پایین اومدن...وقتی حرف زدنات با من وقربون صدقه رفتناتو میخوندم باورم نمیشد اون آدمی که اونارو نوشته بود تو بودی...
گریه داشتم اما گریه م نگرفت...سرمو کردم تو بالش و سعی کردم بخوابم 
فکر کردم اون دختره بالاخره رفت...اما حالا چه فایده؟حالا که دیگه منم بخشی از زندگی تو نیستم...
نکیسا گفت حالا که اون رفته به سین بی محلی کن شاید بیاد سمتت...اما تو حیفی و من دوست ندارم که بهم برسید...
و من فکر کردم دقیقا حیف چی؟
و اصلا حالا که اون رفته دقیقا باید منتظر چه اتفاق خاصی باشم؟
منتظز باشم یه روز در اثر یه معجزه سرو کله ش پیدا شه و بگه اونم تموم این مدت از سر لج و حرفای مزخرف اطرافیان این کارو کرده و میخواد برگرده؟یا به پروسه ی فراموش کردنم ادامه بدم و دهنمو ببندم و سعی کنم خیلی چیزا رو یادم نیاد...
فکر کردم انتظار چه چیز مزخرفیه وقتی نمیدونی باید بری یا بمونی...
وقتی حتی دلت میخواد بری...میری و آدمای جدیدو میبینی اما بازم هیچکسی برای تو اون نمیشه...
تو تموم این سالا واسه همه ی خوبیایی که دلم میخواست خیلی منتظر موندم...این بار اما حوصله ندارم...
مدام از خودم خواهش میکنم که فراموشت کنم و باز تو با یه مسیج کوفتی میای منو آتیش میزنی و میری...
فقط امیدوارم که زودتر یه معجزه ای رخ بده و همه چی عوض شه ...
نمیدونم...
شایدم باید دعا کنم خودم عاقل شم...

ادامه نوشت:
جز خنده هایی که ازم دریغ کردی 
این زندگی هیچ چیز جذابی نداره...

+ تاریخ | چهارشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۶ساعت | 11:28 نویسنده | مـیـس ســیــن |

خسته تر از خسته!...
ما را در سایت خسته تر از خسته! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khoftedarbaad بازدید : 39 تاريخ : شنبه 13 خرداد 1396 ساعت: 13:25